درس بابا

بسمه تعالی
نام شعر: درس بابا
صدای ناز می آید
صدای کودک پرواز می آید
صدای رد پای کوچه های عشق پیدا شد
معلم در کلاس درس حاضر شد
یکی از بچه ها از قلب خود فریاد زد: برپا
همه برپا
چه برپایی شده برپا
معلم نشاتی دارد
معلم علم را در قلب می کارد
معلم گفته ها دارد
یکی از بچه های آن کلاس درس گفتا
بچه ها برجا
معلم گفت: فرزندم
بفرما
جان من بنشین
چه درسی
فارسی داریم
کتاب فارسی بردار
آب آب را دیگر نمیخوانیم
بزن یک صفحه از این زندگانی را
ورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت: فرزندم
ببین بابا
بخوان بابا
عزیزم این یکی بابا
پسرجان آن یکی بابا
همه صفحه پر از بابا
ندارد فرق این بابا و آن بابا
بگو آب و بگو بابا
بگو نان و بگو بابا
اگر بخشش کنی با میشود با – با
اگر نصفش کنی با میشود با – با
تمام بچه ها ساکت
نفس ها حبس در سینه و قلبی همچو آئینه
یکی از بچه های کوچه بن بست
که میزش جای آخر هست
و همچون نی فقط نا داشت
به قلبش یک معما داشت
سوال از درس بابا داشت
نگاهش سوخته از درد
لبانش زرد
ندارد گوئی او همدرد
فقط نا داشت
به انگشت اشاره او
سوال از درس بابا داشت
سوال از درس بابای زمان دارد
تو گوئی درسهایی بر زبان دارد
صدای کودک اندیشه می آید
صدای بیستون
فرهاد یا شیرین
صدای تیشه می آید
صدای شیرها از بیشه می آید
معلم گفت: فرزندم سوالت چیست؟
بگفتا آن پسر آقا اجازه
این یکی بابا و آن بابا یکی هستند؟
معلم گفت: آری جان من
بابا همان باباست
پسر آهی کشید و اشک او در چشم پیدا شد
معلم گفت: فرزندم بیا اینجا
چرا اشکت روان گشته؟
پسر با بغض گفت: این درس را دیگر نمیخوانم
معلم گفت: فرزندم چرا؟ جانم
مگر این درس سنگین است؟
پسر با گریه گفت: این درس رنگین است
دو تا بابا، یکی باباست؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من نالان و غمگین است ولی بابای آرش شاد و خندان است؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای آرش میوه از بازار میگیرد؟
چرا فرزند خود را سخت در آغوش میگیرد؟
ولی بابای من هر دم زغال از کار میگیرد
چرا بابا مرا یک دم به آغوشش نمیگیرد؟
چرا بابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است؟
چرا بابای آرش بچه هایش را همیشه دوست میدارد؟
ولی بابای من شلاق را بر پیکر مادر به زور ظلم میکارد؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابا مرا یک دم نمیبوسد؟
چرا بابای من هر روز می پوسد؟
چرا در خانه ی آرش گل و زیتون فراوان است
ولی در خانه ما اشک و خون دل به جریان است؟
تو میگویی که این بابا و آن بابا یکی هستند؟
چرا بابای من با زندگی قهر است؟
معلم صورتش زرد و لبانش خشک گردیدند
به روی گونه اش اشکی ز دل برخاست
چو گوهر روی دفتر ریخت
معلم روی دفتر عشق را می ریخت
و یک بابا ز اشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش
بگفتا دانش آموزان، بس است دیگر
یکی بابا در این درس است
و آن بابای دیگر را
با پاک کن برگیرید عزیزانم
یکی را پاک کردند و معلم گفت: به جای آن یکی بابا
خدا را در ورق بنویس
و خواند آن روز
خدا بابا
تمام بچه ها گفتند: خدا بابا
خدا باباست
شاعر: آقای پورعباس
اسفند 89

2 Replies to “درس بابا”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *