اعتماد ایتالیایی

همکاری داشتم در پتروشیمی اراک.میگفت:
مدتی در بندر امام برای ایتالیایی ها کار کنترل پروژه میکردم. ظهرها در گرمای وحشتناک آنجا برای استراحتی کوتاه به کمپ میرفتیم. روزی از درب ورودی کمپ که خواستم برم داخل؛ نگهبان داد زد و مانع شد. ظاهرا در کمپ دزدی شده بود و حراست بدنبال دزد! من که خسته و بیحوصله بودم و اصلا درست نفهمیدم چه گفت، بی توجه سعی کردم وارد بشم و این لجاجت من باعث درگیری شد. نگهبان را هل دادم و افتاد روی شیشه های اطاقک نگهبانی.  شیشه شکست و نگهبان مجروح شد. حراستیها ریختند سر من و حسابی کتکم زدند و دستگیرم کردند و گفتند اصلا شاید دزد هم تو باشی! و مرا نزد رئیس حراست بردند و او که صاحب نفوذ زیادی در وزارت نفت بود، به شدت عصبانی شد. گفت اخراجت میکنیم و نامه ای به نفت مینویسیم که نه تنها دیگر در مراکز نفتی و وابسته به نفت در ایران، بلکه در سراسر جهان هم، به هیچ عنوان در جاهایی که به نحوی با وزارت نفت ارتباط دارد، راهت ندهند!
مدیر پروژه  ایتالیایی من خبردار شد و آمد. با رابطش با ایرانیها صحبت کرد و جویای ماجرا شد و او هم همان گفت که بالا گفتیم.
مدیر ایتالیایی به رابط ایرانی گفت که اینها (حراستیها) را میشود خرید! بروید و از انبار هر چه هست برایشان بیاورید و به تعداد کل نیروهای حراست –بلکم بیشتر- بادگیر و لباس و کفش و قهوه و شکر و … و خلاصه هر چه که فکر میکنید بدردشان میخورد و حتی نمیخورد، بدهید. دادند و رئیس آنها راضی نشد و پاشو تو یه کفش کرده بود که باید این آقا اخراج بشه. مدیر ایتالیایی به دفتر رئیس حراست (که من هم آنجا بودم) آمد و با رئیس حراست مستقیما وارد مذاکره شد. رئیس به او گفت که الا و بالله این باید اخراج بشه و ایتالیاییه هم به عکس گفت که الا و بالله باید همین الآن (برای بعد از ظهر) برگرده سر کارش. از او انکار و از این اصرار. رئیس حراست گفت که شما هر کس را میخواهید میتوانید بدون طی کردن مراحل قانونی و گزینش و حراست و … فورا سر کار بیاورید و ما چشم بسته میپذیریم الا این! مدیر ایتالیایی میگفت در حال حاضر من هیچ کس دیگر را غیر از ایشان به هیچ عنوان نمیپذیرم حتی اگر نامبر وان کنترل پروژه در ایران باشد.
نهایتا وقتی ایتالیاییه دید رئیس حراست قبول نمیکنه تهدید کرد که اگر همین الآن این آقا به سر کارش برنگرده من کل پروژه را تعطیل میکنم و قرارداد را یکطرفه فسخ میکنم و کل نیروهام را از ایران برمیدارم میبرم و به رابط ایرانی گفت که برو به بچه ها بگو کار را تعطیل کنند و رفت!
رئیس حراست وقتی دید با اینکار آنها ضربه بزرگی به پروژه میخوره مجبور به پذیرش شد و به من گفت من نمیدانم تو چیکار کردی که این یارو اینقدر هواتو داره؟ در جوابش گفتم: خودم هم نمیدانم و متعجبم! واقعیت هم این بود که من کار خاصی نکرده بودم و تنها کارم را به درستی انجام میدادم.

وقتی به سر کارم برگشتم، به مدیر پروژه ایتالیایی گفتم (در مدتی که آنجا کار میکرده کمی ایتالیایی یاد گرفته بوده): چرا اینقدر از من سفت و سخت دفاع کردی و چطور تونستی به من اعتماد کنی؟ در حالیکه احتمال داشت من حتی دزد باشم!
او در پاسخ گفت: ببین من مجبورم به تو و امثال تو اعتماد کنم وگرنه کارم به نتیجه نمیرسه. گفتم خب حالا من نه، یکی دیگه. اگر میپذیرفتی که کس دیگری به جای من بیاد مگه چی میشد؟ آیا لازم بود تا این حد به خاطر من درگیر بشی؟
گفت: اگر قرار باشه هر نیرویی را به کوچکترین و حتی بزرگترین بهانه و مشکل اخراج کنند و دیگری را جایگزینش نمایند هم؛ باز کار ما هیچوقت تمام نخواهد شد!
آری، کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد!

همواره در کلاسهای درس اصول سرپرستی به دانشجویانم تاکید کرده و میکنم که بدترین مانع بین سرپرست و زیردست (و اصلا بین 2 نفر)، دیوار بی اعتمادیست! اگر قرار باشد سرپرست به زیردست، یا بالعکس اعتماد نداشته باشند، هیچوقت کارها به خوبی و درستی انجام نخواهد شد.
قبلا هم نوشته ام و باز هم بگویم که در اسلام اصل بر برائت است مگر اینکه خلافش ثابت شود (البته در شرایط فعلی گویا خلاف این مد نظر مسئولان است!). اگر قرار باشد تو به من و من به تو، مستاجر به صاحبخانه و صاحبخانه به مستاجر و … اعتماد نداشته باشیم، سنگ روی سنگ بند نمیشود!

بی ربط: مادر بزرگ پدری ام  سالها پیش از دنیا رفت. بارها به من میگفت با فلان دختر ازدواج کن و بلافاصله بعدش میگفت:
ای برادر تا توانی زن نگیر — طوق لعنت هست و بر گردن نگیر!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *