آیا خدا عینکی است؟

1- در «چون رود جاری باش»؛ یک استرالیایی که عینکش را در خانه جا گذاشته، از پائولو میخواهد که یک آگهی روزنامه را برایش بخواند و پائولو نیز، چون عینکش را جا گذاشته، نمیتواند. استرالیایی میگوید: “خب، فراموش کنیم. یک چیزی را میدانید؟ من فکر میکنم چشم خدا هم ضعیف است. نه اینکه پیر شده، اما خودش اینطور میخواهد. اینطوری، وقتی کسی اشتباهی میکند، درست نمیبیند و چون دلش نمیخواهد نادیده قضاوت کند، او را میبخشد.”
پائولو میپرسد: “خب، پس کارهای نیک چه میشود؟”
استرالیایی میخندد: “خب، خدا هیچ وقت عینکش را در خانه جا نمیگذارد”

2- … مدتی بعد از بمباران درسدن (Dresden) مردی از زمین ویرانی میگذشت که 3 کارگر را دید. پرسید: چکار میکنید؟
اولی گفت: نمیبینی؟ دارم سنگها را جابجا میکنم.
دومی گفت: نمیبینی؟ دارم پول در می‌آورم.
سومی گفت: نمیبینی؟ دارم یک کلیسا میسازم.

(به افق متفاوت دید افراد با یکدیگر، توجه کنید!)

3- در داستان 2 جواهر، داستان خاخامی را آورده که 2 پسرش،  در نبودش از دنیا میروند. وقتی برمیگردد، همسر مومنش، برای اینکه او را آماده پذیرش این خبر ناگهانی کند، به او میگوید که کسی 2 جواهر باارزش را نزد او به امانت گذاشته و حالا میخواهد پس بگیرد و او تمایلی به پس دادن آنها ندارد. خاخام زنش را سرزنش میکند که این چه اخلاقیست؟! (توهیچوقت زن مبتذلی نبوده‌ای!) و تو باید امانات را به صاحبش برگردانی. زن نهایتا میگوید: هرچه تو بگویی عزیزم. جواهرات را برمیگردانیم. درواقع قبلا آنها را پس گرفته‌اند. این دو جواهر ارزشمند، پسران ما بودند. خدا آنها را به ما امانت سپرد و وقتی تو در سفر بودی، آنها را پس گرفت. رفته‌اند
خاخام فهمید. همسرش را در آغوش کشید و با هم گریه کردند.

4- و اما علایق سه‌گانه‌ی پائولو: کامپیوتر – اینترنت و تیروکمان. (علایق من که یادتان هست: + و +). به چیزهایی که باعث ایجاد حظ وافر در شما شده و میشوند، بیشتر فکر کنید؛ نه به غمهایتان! سالها پیش، به برادرم گفتم: خاطرات تلخ را به تاریکخانه‌ی مغزت بسپار و آینده‌ی شیرین را در نظر آر!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *