زایمان زن در بیابان

آقا هر کاری میکنم که خودمو قانع کنم فعلا بدلیل قصد تغییرات اساسی در وبلاگ چیزی پست نکنم نمیشه. انگار یکی گرفته گلومو داره فشار میده که آقا این داستانو که مربوط به پایان امتحانات بچه هاست بذار تو وبلاگت!

گویند روزی مردی از بیابانی می گذشت. از دور (نه خیلی!) زنی بادیه نشین بدید که در زیر آفتاب داغ مشغول خارکنی است. اما ناگاه او را درد زایمان بگرفت. زن پشت پشته های خار فرزند خود را بزاد و اورا بدندان بگرفت و خارها بر سر نهاد و براه اوفتاد! مرد شهری حیران روانه خانه خود شد. پس از اندی نوبت بزایمان زن او رسید. او را گفتند این ضعیفه به بیمارستان رسان که زاید. لیک او قبول نکرد و گفت من در بیابان چنان دیدم که ذکرش برفت. حال باید مادر بچه های من هم در خانه (که زیر سقف و خنک تر از بیابان است!) و بدون قابله بزاید. او را گفتند نمی شود. گفت پس چرا برای آن زن بادیه نشین شد؟! این بکردند و زن سر زا برفت! در حیاط خانه مرد باغچه ای کوچک بود و اندر آن چند درخت میوه که زنش تیمار بکردی. مرد را دختری نیز بود که بدو گفت: حال که مادرت برحمت خدا رفته مسئولیت این باغچه با توست. پس از چندی مرد دید که درختان دارند از بی آبی هلاک میشوند. دختر خود بخواست و شماتت کرد که چرا آبشان ندادی؟ دختر بگفت اینهمه درخت به بیابانند، چه کسی آنها را آبیاری کند؟ پدر گفت آن درختان با این درختان متفاوتند! دختر مادر مرده پرسید: چرا نگفتی آن زن با مادر من تفاوت داشت که چنین بشد و از دست برفت؟!

حالا شده حکایت ما. اونموقع که ما بچه بودیم و درس میخوندیم پدر مادرمون نمی دونستند که کلاس چندمیم؟ و کی امتحان داریم! اما بچه های ما که امتحان دارند کلی باید اینور اونورشونو بگیریم و خودمون بیشتر از اونا استرس داریم. من معتقدم باید بذاریم بچه ها سر پای خودشون وایسن ولی مگه مادرا میذارن ؟!

One Reply to “زایمان زن در بیابان”

  1. مهدی

    سلام آقای خسروبیگی
    بابت نظرات دلگرم کننده از شما تشکر می کنم.
    با کمال میل لینک وبلاگتان را در وبلاگ وفس قرار می دهم.
    در خصوص فایرفاکس نیز آماده دریافت راهنمایی هایتان هستم. امیدوارم بتوانم آنها را عملی کنم. (لطفا بگویید که وبلاگ در حال حاضر به چه صورتی دیده می شود)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *