علت ضعف کارگر

کارگری دم دست معماری به جد مشغول کار بودی طوریکه خشت را که بالا پرتاب میکردی از دست اوستا بالاتر نیز میرفت. روزی بنا متوجه شد که این طرز کار کردن امروز شاگرد، به سبک و سیاق گذشته نیست، چه برخی خشتها که او پرتاب همی‌کرد به زمین افتاده و خرد میشوند و برخی نیز به زحمت به دست او میرسند. از کارگر علت همی بپرسید و او گفت: مرا زنیست بسیار نیکو که هر وقت به منزل رفتمی، با بر و روی زیبنده سلامم کرده و آب می‌آورد تا دست و رویم را بشویم. هماره منزل تمیز و مرتب بود و غذا و لباس و … آماده. اما چند روزیست که بد قلق شده است و نه تنها زنگار از وجود من نزداید، که محنت نیز افزاید!
استاد او را همی گفت که امروز که به خانه رفتی، به وقت ورود و شستن دست و صورت با آفتابه‌ی گلی، آفتابه را به حیلت به زمین زن و آنگاه بر بالای جنازه‌ی آن فراوان مشغول گریستن شو و بگو حیف شد که تو را از دست بدادم. اگر زنت گفت که اشکال ندارد و یکی دیگر خواهیم خرید، بگو که تا به آن یکی عادت کنم و بدانم که چقدر ظرفیت دارد و کی پر و خالی شود، هیهات فلک است. مرد کارگر همین بکرد و بر آفتابه شکسته کلی گریه کرد. این باعث شد که زن فرصت اندیشه کردن بیشتر بیابد و خود به شویش اعتراف کند که: پیرزنی زیر پای من نشسته بود که شوی تو مناسب منزلت تو نیست. از او دوری کن تا طلاقت دهد و آنگاه به فلان ابن فلان شوهر کنی که ترا شایسته‌تر است! اما من اکنون دریافتم که آن سراب از این آبی که در سفره دارم، دست نیافتنی‌تر است!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *